بابا حبیب

طوبی 1404/07/03 شعر و ادبیات
بابا حبیب
این قسمت برای دوستداران شعروقطعه های ادبی وداستان های کوتاهه 📚📖📕

از کنار دکه ی ماهی فروشی بابا حبیب که ردمیشی پیرمرد تکیده و عبوسی رومی بینی که روزی ریش سفیدوشیخ قبیله بوده، تخسی رفتارش برمیگرده به روزی که عبودو طعمه امواج دریاشد پسرک چاق وکوتاه قامت اوکه هنوز پشت لبش سبزنبود.

روزی که خبر غرق شدنش پسرک را اوردن بابا حبیب ازشدت استیصال ساطوری که دردست داشت روی انگشتان دستش کوبید، این مرد هرروز میمیره وقتی که به انگشتای نداشته دستش نگاه میکنه، جای خالی این انگشتا برای اون همون روزیه که عبود و تموم شد....

این مردسال هاست مرده، اینو ازچشماش میشه فهمید..... *

نظرات (2)

ارسال نظر جدید
لطفاً نام و نام خانوادگی خود را وارد کنید.
لطفاً یک ایمیل معتبر وارد کنید.
لطفاً نظر خود را وارد کنید.
یوسف یوسفیان
1404/07/03
خیلی قشنگه لذت بردم
俄罗亚
1404/07/03
عالی
طوبی

نویسنده:

طوبی
من طوبی هستم. نگارنده بخش شعر و ادبیات مجله مگ بوم. از کودکی به شعر و ادبیات علاقه زیادی داشتم و با آن بزرگ شده ام. اکثر مطالبی که مینویسم انعکاس احساسات درونی من است که در این مطالب با شما به اشتراک میگذارم.