خودت باش اگه نتونستی جای خودت باش

اینکه بخوای مثل قصه ها دوبال برا پرواز داشته باشی به دل آدم نمیشینه یا بخوای مرغابی تر و تازه و خوش گوشتی باشی که همه از خوردنش به به چهچه میزنن و یا مابین قاره ها رو پرواز کنی و به کلمه کوچ اصالت بدی، که دیگه خیالبافی نیست .مهم او بودن نیست. مهم جای او بودن است. به خاطر همین دلم میخواست به جای آن که خودم باشم، جای خودم باشم. پس هرچی تو چنته داشتم تبدیلش کردم به رویای محال، به جای آن که قصه بنویسم، جای اوبودم که قصه می نویسد. بیشتر از سوال پرسیدن شبیه هزیان حاصل از تب است اما دوست دارم از شما بپرسم او کیست که من به جای او می نویسم؟
شعرنو
دست می بردبه پنجره، پرنده راگره می زند به عصرگاهِ خیس. بعد روی گهواره ای پوسیده، موج میخورد پیرمرد مست در آرزوی لنگرگاهی و بلیطی باطعم صدف. تمام انزوای چمدانش را بارخت های ترک داروعروسک های بی سر، بسپارد به بال مرغابیان، تاپاندول امواج به شهری نو تشییعاش کند.
به قلم اتابک عظیم زاده
نظرات (0)
هنوز نظری برای این خبر ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر میدهد!