خیالات کودکی

هنوز بادمیاد، باد پاییزی ساعت شماطه ای وسط میز ساعت 7 صبح رو نشون میده دلم نمیخواد بیدار شم و چه برسه بخوام بلندبشم. سوز میاد سرده سرد، عین برق میپرم از جام لباسامو کیف مدرسه ام رو برمیدارم. پامو گذاشتم ورودی خونه، ازحیاط بادبادک رضا پسر عذرا خانم ازدرخت سیب آویزونه، دلم گرفت عذراخانم چندروزی میشه زن آقا جون شده. سوزمیاد. برگ های درخت سیب با، باد سرد روهوا معلق میشن، آخ یه چیزی پشتم خورد مشت آقاجون، دختر باز خشکت زده به خودت بیا. خندم گرفت عاشقتم آقا جون. دوباره داشتم طراوشات ذهن مریضم رو مرور میکردم. صدای مادرجونم میاد. دختربدو مدرسه دیرشد. خندم گرفت... بادبادک رضا رو باد به حیاطمون آورده.!!!!!
شعرنو
سبد دخترک افتاد و سیب ها روی زمین غلطان شد.
سیب های سرخ روی زمین می غلطیدند وله می شدند.
دخترک ترسید و گریه کرد، سیب ها ایستادن، زندگی ایستاد.
ته کوچه سیب له شده ازمرگ برگشت.
دخترک خندان شد زندگی برگشت.
معرفی کتاب 📖📚
کتاب زیبا والهام بخش :چشمهایش 📕
سال چاپ 1331
از نویسنده بزرگ :بزرگ علوی نویسنده واقع گرا وروزنامه نگارواستاد زبان فارسی ایرانی بود.
خلاصه کتاب :داستان درباره مرگ مشکوک نقاش معروف و سرشناسی به نام استاد ماکان که به علت فعالیتهای سیاسی اش به تبعید فرستاده میشود ودرهمان جا جان میسپارد. پس از مرگ او نمایشگاهی از آثارش برپا میشود درمیان همه تابلوها تنها یک تابلو بیشتر از بقیه نگاهها را به خود جلب میکند. تابلویی که چشمهایش نام دارد و رازی که پشت این چشمان زیباهست و خبر از عشق زیبا و فداکارگونه زنی ازطبقه مرفه جامعه نسبت به استاد دارد عشقی سراسر ازخودگذشتگی و ایثار در حق معشوق.
نظرات (0)
هنوز نظری برای این خبر ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر میدهد!