پازل گمشده
توی بالکن از پشت پنجره شیشه ای هر
شب، تاکسی را در کوچه می دیدم.
که به انتظار رفتنم می ماند. و با طلوع
صبح مثل خواب به پایان می رسید.
ولی یک شب بارانی، دل به دریا زدم و
چمدان هایم را بستم. و به سوی تاکسی
تو کوچه روانه شدم. راننده با دیدن من
گفت :ببخشید منتظر شخص دیگری
هستم. به یک باره تمام وهم و خیالم در
کالبد وجودیم، به تکه های پازل گم شده
ای مبدل شد. که تکه های اصلی اش به
فراموشی سپرده شده بودند.
به هزار زحمت و مشقت تکه های
شکسته ی خودم را به اتاق رساندم.
اینکه منتظرت نباشند. واینکه در انتظار
هیچ کسی نباشی.
شرحی از آخرین دیدار من بابرزخ بود.
آقا محمود🎭
ای خدا، من از دست این پسر چکار کنم.
40 سالش شده. نگا کن، تو رو خدا،
هنوزم دهنش باز میخوابه عین کروکدیل
گرسنه.
حرفای مادرجون عین یه پتکه میخوره تو
سرم. پتو رو کشیدم رو سرم تا گوشام و
کیپ کنه.
بازم صداش با تن گنگ بمی میاد.
چیکار کنم دیگه، مام آقا محمودیم.
هیشکی عین من نیست. کله خراب و
عاصی، خندم گرفت چه منم، منمی دارم
من.
لگد مادرجون پشت کمرم، آخ آخ کمرمو
شکستی. اینم شد زندگی آخه، عین
خیالتون نیست ما آقا محمودیم.!!! 🤭
🧑🏫 زندگی نامه فریدون مشیری
فریدون مشیری در 30 شهریور 1305
در تهران به دنیا آمد. وی از دوران
کودکی علاقه زیادی به شعر و شاعری
داشت. و سرودن شعر را از 15 سالگی
شروع کرد. اولین مجموعه شعرش به نام
(تشنه توفان) در 28 سالگی در سال
1334 به چاپ رسید. اشعار فریدون
مشیری در هیچ زمانی متوقف نشد.
شعرهای او بازتابی از مظاهر زندگی و
حوادثی که پیرامون او گذشته است.
می باشد. اشعار زیبای او دربرگیرنده
مفاهیم خوبی، پاکی و زیبایی و بیانگر
تمام احساسات و عواطف انسانی بوده
است. او از سال 1350 تا 1357 عضویت
شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت.
معروفترین اثر او شعر (کوچه) است.
که در اردیبهشت 1339 در مجله
روشنفکر چاپ شد. او در سال 1333با
خانم اقبال اخوان ازدواج کرد. و دو
فرزند به نام های بابک وبهار از او به
یادگار مانده است.
چند نمونه از کتابهای اشعار او تشنه
طوفان، گناه دریا، ابروکوچه، بهار را باور
کن، مروارید مهرو...
فریدون مشیری سال ها گرفتار بیماری
شده بود. و از آن رنج می برد.
وی سرانجام در 74 سالگی در روز جمعه
3 آبان 1379 دار فانی را وداع گفت. مزار
ایشان در تهران می باشد.
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، اگر آلوده یاپاکم
من اینجا تا نفس باقی است می مانم
من از اینجا چه می خواهم، نمی دانم
امید روشنایی گرچه در این تیره گی ها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم
من اینجا روزی آخر از دل این خاک با
دست تهی گل بر می افشانم
*******
درد بی درمان شنیدی؟
حال من یعنی همین!
بی تو بودن درد دارد!
می زند من را زمین
می زند بی تو مرا،
این خاطراتت روز وشب
درد پیگیر من است
صعب العلاج یعنی همین!
معرفی کتاب📚
کتاب :خدای چیزهای کوچک
نویسنده :ارونداتی روی
خلاصه کتاب :مذمون این کتاب صداهای
فروخورده، تاریخ و زخم های احساسات
انسان ها را در بر دارد. در این کتاب
گذشته و حال درهم تنیده اند. و هر
چیز کوچک و قابل لمس و غیر قابل
لمس از بوی باران گرفته تا حرکت یک
برگ در باد، نشانی از عشق و گناه و
تباهی را در خود دارد. 📚
نظرات (0)
هنوز نظری برای این مطلب ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر میدهد!