زاد روز

امروز زاد روز تولد توست .برایم فصلی تازه

ازصفحه کتاب زندگیم باز شده است. وقتی به

شکوه وعظمت اراده ی توفکر میکنم. 

دلم به وسعت همه ی دریاهای عالم وسیع 

می شود .قلب کوچکم میان سینه ام، همچون

تک درختی که وسط بیشه زار به بلندای قامت 

خود ایستاده است .و در مقابل طوفان های

زندگی به مانند پیچکی این سو و آن سو شده 

است. و برگهای خشک و ترش را به امید خدا

به سمت و سوی ملایم باد داده است. می تپد. 

و شکوه وجلوی ناب بودن را به هر چه که در این 

عالم است .می دهد. مشعوفم از این همه بودن

تو، و تو سر آغاز قصه هایم شدی و پایان ترس و

واهمه به دور از هرگونه زشتی، آری زاد روز تو

برای من تجلی قشنگترین شکوفه های بهاری 

است. که از بوی ناب شان سرمست می شوم. 

زاد روز تو به مثابه درخت بید مجنونی است.

که دیوانه وار شاخه های آویزان وبرگ های 

نازکینش را دوست می دارم. و زاد روز تو تمام 

کننده ی همه ی رخوت ها و کینه ها بود. جایی

که انسان بودن معنی پیدا کرد و بهاری نو آغاز 

شد میان خزان زندگی .!!!!!

گریه

گفت این گریه ها را به دستش برسان. 

تمام راه از سنگینی گریه ها، قلبم تیر 

می‌کشید. 

می ترسیدم به آبادی نرسیده، گریه ها 

را به زمین بریزم. همه ی اراده ام را 

جمع کردم تا گریه هایش را به دست 

صاحبش برسانم. مسافتی را نرفته بودم 

هنوز، یاد تو افتادم تمام گریه ها زمین ریخت.

       من حرفی برای گفتن نداشتم 

آن نصف شبی که از خواب پریدم. 

همه هاج وواج نگاهم می‌کردند. 

خواستم حرفی بزنم به جای کلمه، کبوتر 

از دهانم بیرون می آمد. از آن پس هر 

کلمه در دهانم جایش را به پرواز کبوتری

داده بود. تا آن شب که آقا جان هوس 

کباب کرد. همه سمت من دویدند. 

تا کبوتری برای آقا جان کباب کنند. اما 

من حرفی برای گفتن نداشتم!!!! 

        معرفی کتاب 

کتاب زیبا وجذاب سکوت 

نوشته آلبر کامو نشر چشمه 1956

خلاصه داستان :تو فکر میکنی قهرمان بودن یعنی

همه برات دست بزنن؟ 

این کتاب درمورد شخصی به نام ژان باتیست 

است که وکیل موفقی بوده وهمه تحسینش 

میکردن وخودش را آدم درستکاری میدونسته 

اما در یکی از شب ها، صدای زنی را می شنود 

که خودش را به آب انداخته است. او می‌توانست 

به آن زن کمک کند ولی سکوت کرد. از همون

لحظه فهمید، همه خوبیاش فقط یه نمایشه. 

​