زیلوی آبی یادگار مادربزرگ

              زیلوی مادربزرگ

وسط اتاقم زیلوی آبی یادگار مادربزرگ را پهن 

کردم. چادر گل دارمو سر کردم. وشمعی را 

روشن کردم. پنجره اتاقم باز بود و باد می وزید. 

گویا خوابم برده و من تو خواب از دود آتشی که 

با افتادن شمع روی زیلوشعله کشیده ازاین دنیارفته ام. 

الان سالیانه، سال تو این اتاق نشسته ام، بیدار، 

مبادا خوابم ببره، مبادا زیلو آتش بگیره، مبادا 

من برم. 

مامان اینجام، بیا هنوز وسط اتاق رو زیلو دراز 

کشیدم. همه جا محو میشه وتاریکی میاد. 

دوباره شعله شمع روشن میشه، تنهایی عجیبی 

اطرافمو احاطه کرده.

صدای مامان ازدور میاد. صدای گریش میاد. 

مامان گریه نکن من اینجام.!!!! 

            نفرین ابدی مادر 

من اینجا ایستاده ام و طبق عادت همیشگیم از

پنجره مربعی شکل وچرک گرفته قطار به بیرون 

نگاه می کنم. هنوز صدای مامورین شهرداری 

توی گوشم زمزمه میشه، صدا بم و زیر میشود. 

وعین پتک بر سرم کوبیده می‌شود. 

صدایی که با لحن زشت می گوید. این ریل قطار

از وسط این خانه رد می شود. 

روزی که به زور مادر را از اشیانه اش بیرون کردند

و مادر تمام نفرینش را به زمین ریخت. 

از آن زمان به بعد هر کسی با این قطار سفر کند.

به نفرین ابدی مادرم دچار می‌شود. 

من نیز در خیال خودم، به جای پنجره رخوت 

گرفته قطار، پنجره خانه مادرم را تصور می‌کنم. 

ولی هر بار که سوار بر قطار می‌شوم. این فرصت

را از دست می دهم .من هم به نفرین ابدی مادر 

دچار شدم.!!!! 

          معرفی کتاب 📚

داستان غم انگیز و باور نکردنی ارندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگدلش 

نویسنده :گابریل گارسیا مارکز 

ترجمه:بهمن فرزانه

خلاصه کتاب:این کتاب در بر گیرنده 7 داستان 

خیلی کوتاه والبته بسیار خواندنی و جذاب و

بسیار متفاوت با داستان قبلی وبعدی می باشد. 

وعناوین داستان ها به ترتیب زیر است. 

آقای بسیار پیر با بال های بسیار بزرگ، دریای 

زمان از دست رفته، زیباترین مغروق جهان، 

مرگ مدام درماورای عشق، آخرین سفر

کشتی خیالی، بابیلای خوش قلب، فروشنده 

معجزات وداستان غم انگیز و باور نکردنی 

ارندیرای ساده دل و مادربزرگ سنگدلش.!! 📖📚