پدیدارشناسی؛ توصیف تجربه از اعماق درون

امروزه مد شده که آدمها سعی میکنن تجربههای انسانی رو از یه نگاه بیرونی و کاملاً عینی بررسی کنن و براشون یه سری علت قابل اندازهگیری پیدا کنن. مثلاً:
- اون حس خوبِ در آغوش کشیدن رو همیشه میخوان با ترشح «هورمون آغوش» یا همون اکسیتوسین تو مغز توضیح بدن.
- «دیدن» رو میگن فقط نوریه که به شبکیه چشم برخورد میکنه.
- اون مورمور شدن پوست موقع شنیدن یه آهنگ خاص رو میندازن گردن پاسخ سیستم عصبی.
- حتی «استرس» رو به افزایش کورتیزول و «سرخوشی دونده» رو به ترشح اندورفین فرو میکاهن.
اما یه روش فلسفی به اسم «پدیدارشناسی» هست که رویکردش فرق داره. این روش میخواد تجربهها رو از درون و از نگاه خود فرد درک کنه، نه از بیرون. یعنی میپرسه: «تجربهٔ یه حس خاص، برای خودِ شخص چطوریه؟»"
۱. توصیف تجربهها از نگاه درون
پدیدارشناسی یعنی مطالعهٔ پدیدهها.هر چیزی که آدم میتونه تجربه کنه: از اشیا و آدمها گرفته تا احساسات، ایدهها و حتی امور معنوی. اما نه از بیرون، بلکه دقیقاً همان طوری که خودِ ما اونها را از دیدگاه ذهنیمان تجربه میکنیم. این روش به این میپردازه که چطور این پدیدهها در ذهن ما «ظهور» میکنند؛ یعنی چطور به نظر میرسن، شنیده میشن، احساس میشن، به یاد میآن یا حتی تصور میشن.
پدیدارشناسان به جای اینکه دنبال علتهای بیرونی مثل مواد شیمیایی مغز باشن، سعی میکنند خودِ تجربهٔ زیستهٔ آدمها را توصیف کنند. مثلاً به جای پرسیدن «چه عواملی انگیزه ایجاد میکنه؟»، میپرسن: «انگیزه داشتن چه حسی داره؟»
پس هدفِ پدیدارشناسی توضیحِ «چرایی» پدیدهها یا ماهیت عینی اونها نیست، بلکه توصیف دقیقِ نحوهٔ ظهورشون در ذهنِ افرادیه که اون تجربه را از سر میگذرونن.
۲. هدف: درک ذات تجربه و مقاومت در برابر سادهانگاری
توصیفهای پدیدارشناسانه فقط یه گزارش شخصی نیستن، بلکه میخوان ویژگیهای کلی و مشترک تجربهها رو استخراج کنن. یعنی برسن به همون خصوصیاتِ تعیینکنندهای که هر نوع تجربهای رو منحصر به فرد میکنه.
یه هدف مهم دیگهٔ پدیدارشناسی، ایجاد یه پایهٔ محکم برای تحقیقات عینیتره. مثلاً میگه: چطور میخوای علت فیزیولوژیکی «سرخوشی دونده» رو پیدا کنی، در حالی که حتی نمیدونی خودِ این سرخوشی اصلاً چه حسی داره و چطور تجربه میشه؟ اول باید بدونیم چی میخوایم توضیح بدیم، بعد بریم سراغ چراییِ اون.
علاوه بر این، پدیدارشناسان معتقدن که با توصیف دقیق تجربهها، میتونن معنای عمیق و شخصی اونها رو درک کنن و در برابر تلاش برای تقلیل دادنِ تمام ابعاد تجربهٔ انسانی به صرفِ اعداد و دادههای عینی مقاومت کنن.
مثلاً تأکید میکنن که اهمیت هیجانی و عاطفیِ شادی رو نمیشه فقط با اشاره به ترشح دوپامین یا سروتونین توضیح داد. یه حسِ شادی، خیلی بیشتر از یه واکنش شیمیاییست!
۳. روش: چطور پدیدارشناسان کار میکنن؟
پدیدارشناسان برای کشف ویژگیهای اصلی تجربهها، از یه فرآیند دقیق و سیستماتیک استفاده میکنن. فرض کن میخوای بدونیم حس «نوستالژی» چطوریه؛ یعنی همون آرزوی بازگشت به یه خاطرهٔ خاص از گذشته. پدیدارشناسان اول همهٔ توضیحهای علّی (مثلاً اینکه «این حس رو فلان قسمت مغز تولید میکنه») رو کنار میذارن تا تمام توجهشون رو بذارن روی خودِ اون حس و نحوهٔ ظهورش در ذهن.
بعد، هر چیزی که فقط مربوط به یه فرد خاصه یا جزئیات منحصر به فردِ یه تجربهست رو حذف میکنن. مثلاً نمیگن نوستالژی حتماً باید شامل دلتنگی برای تعطیلات گذشته باشه، چون این جزء ضروریِ همهٔ تجربههای نوستالژیک نیست.
در نهایت، با تجربهٔ ذهنی و تصور کردنِ عناصر مختلف (مثل غم، اشتیاق، امید) آزمایش میکنن تا ببینن کدوم elementها واقعاً لازمن و کدومها نه. مثلاً ممکنه نتیجه بگیرن که نوستالژی بدون یه حس غمِ ناشی از بازگشتناپذیری به گذشته، اصلاً نوستالژی نیست، بلکه فقط یه خاطرهٔ خوشایند سادهست.
به این ترتیب، پدیدارشناسی با دقت و وسواس خاصی سعی میکنه ذاتِ واقعی تجربهها رو کشف کنه.
۴. نمونهها: چند مثال از توصیفهای پدیدارشناسانه
برای درک بهتر نتیجهٔ این روش، نگاهی میندازیم به کارهای بعضی از پدیدارشناسان معروف:
-
میشل هانری (۲۰۰۲-۱۹۲۲): تجربهٔ «بودن خودم»
هانری تأکید میکنه که تجربهٔ درونیِ خودم — مثلاً وقتی دارم یه حس رو زندگی میکنم — با تجربهام از دنیای بیرون کاملاً فرق داره.
مثلاً یه میز رو به عنوان یه شیء جدا از خودم میبینم، ولی با احساساتم — مثل شادی یا غم — یکی هستم؛ اونها بخشی از وجودمن. -
موریس مرلو-پونتی (۱۹۶۱-۱۹۰۸): تجربهٔ «بدن»
مرلو-پونتی میگه: من بدن خودم رو از درون حس میکنم (مثلاً درد یا لذت)، در حالی که بدن بقیه رو مثل بقیهٔ اشیاء دنیای بیرون میبینم.
بدن من فقط یه ابژه نیست، بلکه رسانهایه که از طریقش دنیا رو تجربه میکنم. -
امانوئل لویناس (۱۹۹۵-۱۹۰۶): تجربهٔ «دیگری»
لویناس معتقده که چهرهٔ یه انسان دیگه، با یه شیء معمولی فرق داره.
مثلاً یه میز از من هیچ تقاضایی نداره، ولی چهرهٔ یه کودک محتاج، یه دعوت اخلاقی برای پاسخ و کمک کردن هست — حسی که نمیتونم نادیدهش بگیرم. -
ژان-پل سارتر: تجربهٔ «آزادی»
سارتر میگه گذشته برام ثابت و تغییرناپذیره (مثلاً خاطراتم)، ولی آینده یه دنیای باز از امکانهاست که با انتخابها و تصمیمهای خودم شکلش میدم.
اینجاست که آزادی — و البته بار مسئولیتش — خودش رو نشون میده.
این نمونهها نشون میدن که پدیدارشناسی چطور مفاهیم انتزاعی رو به تجربههای ملموس و روزمره گره میزنه.
نظرات (0)
هنوز نظری برای این خبر ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر میدهد!